انسانها حتی در شرایط جنگی، حق شادی و تجربه احساسات مثبت را دارند و این حق و نیاز نه تنها ممکن و طبیعی بلکه مفید می باشد. تحقیقات نشان میدهد که پرورش احساساتِ مثبت در بحران و پس از آن به ارتقای مقاومت روانی (resilience) کمک میکند. نظریات رشد پس از آسیب (post traumatic growth) نیز تایید میکنند که افراد پس از تجربههای دشوار میتوانند به جنبههای نوینی از معنا و رضایت ذهنی دست یابند. در واقع هر چند در شرایط جنگ و بحران، سلامت روان اکثر افراد آن جامعه تحت استرس و فشارهای شدید قرار میگیرد اما پژوهشهای علمی اخیر نشان میدهند که انسانها نه تنها توان مقابله با این استرس و اضطراب ها را با راهکارهای مشخصی دارند بلکه قادر به رشد روانی در این شرایط نیز هستند. این مقاله پنج نکته روانشناختی را در این راستا با پشتوانه ی جدیدترین یافتههای علمی بخاطر حفظِ همبستگی و همدلی از یک سو و مراقبت از سلامت روانی و اجتماعی از سویی دیگر به خصوص با توجه به حمله اخیر اسراییل به ایران و درگیری مردم مظلوم ایران با انواعِ جنگ و بحران های داخلی و خارجی نوشته شده و پیشنهاد می شود تا آخر و کامل مطالعه کنید.
۱- حقِ شادی، احساسات و ادراکِ مثبت حتی در بحران
شادی و تجربه ی احساسات مثبتِ روانی حتی در بحران، ممکن و طبیعی است. اما متاسفانه اکنون در طیف گسترده ای از پیام های افراد به یکدیگر در هنگام بحران یا جنگ شاهد آن هستیم که برخی پیام ها چه در فضای واقعی چه مجازی، حاوی نوعی سرزنش و تحقیر بخاطر عدم درکِ شرایط بحرانی و برچسب زنی های مختلف به افرادی است که همزمان با بحران، تجربه ی احساس و هیجان های مثبتی مثل شادی، آسودگی، کنجکاوی، عدالت جویی، معنایابی را منعکس می کنند! این در حالی است که یافته های پژوهشی اخیر با مطالعه بر روی افراد جنگ زده نشان می دهد، شادی افراد در بحران به دلایل مختلف، امری طبیعی و بخشی از مسیر تابآوری انسان است. به عنوان نمونه مطالعه بر روی بیش از هزار نفر از افراد آسیب دیده و سالم در ارتش بریتانیا هنگام حضور در جنگ افغانستان نشان داد که ۳۶.۹٪ از مصدومان غیر قطع عضو یا سالم و ۴۵.۴٪ افراد دچار " قطع عضو " رشد روانشناختی قابلتوجهی را گزارش کردند که شواهدی در راستای امکان و حق تجربه شادی و معنی یابی حتی در میدان جنگ است. اینکه چرا در مقایسه تحلیلی این پژوهش افراد قطع عضو در مقایسه با افراد آسیبدیده غیرقطع عضو، پیامدهای روانی منفی کمتر و پیامدهای مثبت سلامت روان ( PTG ) بیشتری را گزارش کردند با همین موضوع همبستگی داشت که تجربه های ِ مثبت همزمان یا پس از بحران حتی چیزی بیش از فقدان اختلالات روانی مثل تروما می تواند باشد. یعنی با همدلی، همبستگی، حفاظت و مراقبت از همدیگر و دریافت دیگر حمایت های لازم از تمرکز بر کاهشِ پیامدهای سلامت روانی می توان به سمتِ پرورش سلامت روانی نیز رفت. یعنی حتی در بحرانی ترین شرایط نیز که امید در آن کمرنگ است، افراد از طریق تجربههایی مانند همدلی جمعی، معنادهی مجدد به رویدادها و بازسازی شناختی و ساختارهای ذهنی، می توانند شادی، رضایت و رشد را احساس و تجربه میکنند.
یافته های مقاله مروری دیگری که به مطالعه شرایط سلامتِ روانی مردم غزه در طی جنگ اخیر پرداخته و در نشریه کمبریج چاپ شده است نیز نشان می دهد حتی با وجود تخریب های شدید، شواهدی از مقاومت روانی، امید و همدلی بین برخی افراد جنگ زده دیده می شود. این در حالی است که علاوه بر درگیری مردم غزه با اختلالات اضطرابی، تروما و اختلالات خوردن، بیش از ۷۵٪ از ساکنان غزه از افسردگی رنج میبرند و اهمیت توجه و تلاش در راستای حفظ و ارتقای سلامت روان را خاصتا در شرایط بحرانی و جنگی را نشان می دهد چرا که مطالعات روانشناختی بسیاری، قویا تاکید کرده اند که پاد زهر افکار و هیجاناتِ منفی، هیجانات و حمایت های مثبت روانی است!
۲- پذیرش و درک امکان ِ تجربه ی همزمان احساسات و هیجانات متفاوت و متضاد
تجربه چندگانه هیجانی (mixed emotions) در موقعیتهای بحرانی و جنگی رایج است. برای نمونه برخی افراد می توانند توامان احساس خوشحالی از برخی پیامدها (مثلاً محافظت یا همبستگی) و هم ترس از تهدیدها را تجربه کنند. مطالعات نوروسایکولوژی نیز امکان فعالیت همزمان سیستم های پاداش و هشدار مغز را نشان داده است.
اما برخی از افراد هنگام بحران، جنگ یا سوگواری، خود و یا دیگران را بخاطر تجربه ی همزمانِ احساسات و هیجانات متفاوت و متضادی که برخی مثبت و برخی منفی می باشند سرزنش و تحقیر کرده و قادر به درک این موضوع روانشناختی نیستند که انسانها قادرند احساسات متناقضی مثل ترس و شادی، اضطراب و عدالت جویی و ... را در یک زمان و توامان تجربه کنند. این ویژگی از ذهن پیچیده خاصتا در هنگام بحران بر می خیزد. برای نمونه بسیاری از کودکان یا زنانی که هنگام آزار جنسی و تجاوز دچار هیجانات متضاد روانی و حتی متضادِ بیولوژیکی شدند دچار خود سرزنشی زیادی می شوند برخی حتی بخاطر این تناقض و ابهام تا مرز خودکشی رفته اند چرا که آگاهی لازم را در درک اینکه تجربه ی متضاد هیجانات امری طبیعی و رایج در ذهن و روان انسانی است، را نداشته اند.
این آگاهی به شما بخصوص در شرایط بحرانی و جنگ کمک می کند تا علاوه بر مراقبتِ روانی از خودتان به درک و همدلی عمیق تر با تجربه های متفاوت و متضاد دیگران برسید. مطالعات اخیر در میان جمعیت جنگ زده فلسطینی و اوکراینی، یا مطالعات پس از بحران جهانی کرونا نیز نشان داده است که افراد همزمان PTG و علائم PTSD را داشتند که نشانهای از هم زیستی هیجانات و احساسات و نیازهای کاملا متضاد با هم هستند.
بنابراین انسانهای بیشماری قادر هستند احساساتی متناقض مانند شادی و ترس را بهطور هم زمان تجربه کنند و این موضوع نه تنها ناهنجاری نیست بلکه نمونهای از پیچیدگی روانی در شرایط بحرانی و غیر قابل پیش بینی است و به هیچ وجه دلیلی نیست که برخی به خود اجازه دهند به خاطر چنین حالاتی دیگران را سرزنش یا مواخذه کنند. خاصتا که عموم افراد به دلیل خطای انتساب، تجربه های مثبت و متضاد خود را به سهولت به شرایط و موقعیت خاص خودشان منتسب می کنند اما در خصوص دیگران، تجربه ی هیجانات و شرایط متناقض و مثبت را به ذات آنان نسبت می دهند.
۳. استرس و اضطراب در شرایط بحرانی صرفا یک واکنش انسانی است، نه نقص یا فضیلتی اخلاقی
یافته های مطالعات جنگی نشان میدهند که اضطراب در جمعیتهای درگیر جنگ حداقل در حدود ۳۰ تا ۴۳ درصد شیوع دارد. این پاسخ زیستی و روانی در مواجهه با خطرات واقعی کاملاً طبیعی است و بازتاب سیستم هشدار ذهن برای بقاست، همین! تجربه این احساسات نه نشانه شخصیت ضعیف و نه نشانه ای از اخلاقی بودن فردِ مضطرب در شرایط بحرانی مانند جنگ است. برای کاهش این تجربه های ناخوشایند در شرایط بحرانی صرفا باید با همدلی و حمایت با خودمان و دیگران رفتار کنیم و فراموش نکنیم صرف صحبت کردن با همدیگر یا درمانگر و دوری از نشخوار فکری و شایعات می تواند برای مقابله و کاهش این تجربیاتِ منفی اثرات ِعمیق و کارآمدی داشته باشد. اما سرزنش و تحقیر خود یا دیگری بخاطر تجربه ی شدید یا مکرر اضطراب و ترس، یا سوی ِ مخالف این قضیه یعنی فضلیت سازی از تجربه و ابراز ِ نگرانی و اضطراب که منجر به خودبرتر بینی نابجا در برخی افراد می شود پدیده ای کاملا غیر علمی و غیر اخلاقی است که متاسفانه در همین ایام بسیار دیده می شود. چنین افرادی تا جایی پیش می روند که با این نوع تفکر خود را محق می دانند که افراد آرام و آسوده تر را قضاوت و سرزنش کنند. اما این نوع تفکر و الگوی شناختی، تحریف شده و توام با خطا است که در بسیاری از افراد دچار به انواع اختلالات اضطرابی نیز مشاهده و گزارش شده است.
۴- پذیرش عدم قطعیت؛ کلید تابآوری
نتیجه بحران و پیامدهای جنگی غیرقابل پیشبینی است و پذیرش ابهام و عدم قطعیت بخشی از مدیریتِ روانی بحران است. یافته های مطالعات نشان دادهاند که در جنگ، افکار تهدیدآمیز و آیندهنگر باعث افزایش اضطراب و سرخوردگی میشود. درحالی که سازگاری و تابآوری مستلزم پذیرش ابهام و عدم قطعیت و همچنین تقویت عوامل قابل کنترلی مثل اتحاد و حمایت اجتماعی است. یافته های مطالعات روانشناختی بسیاری چه در زمینه های فردی و چه در زمینه های جمعی نشان داده است که پذیرش عدم قطعیت، منبع مهمی برای رشد و تابآوری در شرایطی بحرانی محسوب میشود. اگر چه انسان و علم ذاتا به دنبال پیش بینی کردن امور و آینده هستند اما نباید فراموش کرد که پیش بینی پذیریِ علمیِ رویدادها صرفا در صورت تکرار مشابه آن رویداد می تواند دقیق و معتبر باشد. در شرایط بحرانی اگر چه باز می توان احتمالات و فرضیات قوی ساخت یا یافت اما همچنان این پیش بینی ها قطعی نیستند چرا که ماهیت و نتیجه ی شرایط آشوبناک و چندعاملی ابهام و عدم قطعیت است.
بنابراین بازسازی اعتماد به توانایی های فردی و جمعی، توانمندسازی روانی، انگیزه مواجهه با عدم قطعیت و درک و پذیرش آن را می تواند افزایش دهد. یافته های پژوهشی نشان داده است که ترکیب اضطراب با تأمل عمیق و پذیرش شرایط محیطی و پیچیدگی های زندگی و جهان راهی برای همزیستی با ابهام و عدم قطعیت، حتی در شرایط بحرانی فراهم می کند.
۵ - پذیرش و درک این که افراد یک جامعه بنا به انگیزه ها و دلایلِ مختلف و متفاوتی دیدگاه های مخالف دارند.
هرچند به لحاظ علمی، اخلاقی، تاریخی و سیاسی و .... به وضوح ثابت شده است بسیاری از دیدگاه ها فاقد ارزش و اعتبار بوده و حتی قابل احترام نیز نیستند و با بسیاری از افراد و گروه ها و نظام هایی که با دیدگاه و رفتارهای ناشایست و خطرناک خود به دیگران آسیب می زنند شایسته و بایسته است به فراخور توان و مساله مقابله نیز کرد اما فارغ از این استثناء باید دانست که پذیرش و درک این که افراد عادی یک جامعه بنا به دلایل مختلف و متفاوتی می توانند دیدگاه های مخالفی با یکدیگر داشته باشند امری طبیعی در جوامع است. اتحاد و بازسازی اجتماعی زمانی میسر می شود که به این پذیرش و درک رسید و امکان تعامل با افراد دیگر ولو با دیدگاه های مخالف را مسدود نکرد.
چرا که دقیقا در شرایط بحرانی است که تعامل گروهی و مشارکت مهم تر از دسته بندی و طبقه بندی های دوقطبی است که نشان از یک ذهن ساده انگار با قضاوتی توام با خطاهای شناختی است. برای مثال از زمان شروع حمله اسراییل به ایران برخی به خود اجازه می دهند چنین تفکر و ادبیاتی داشته باشند که به هموطنان و مردم عادی این مرز و بوم بگویند که اگر چنین و چنان(مشابه ما) فکر نمی کنید، پس ایرانی نیستید، وطن فروش و خاین و ... هستید!
ذهنهای ساده گمان می کنند مجبورند دست به مقایسه های غیر معقول، مع الفارق و غیر ضروری زده و اشخاص، سیستم، قدرت ها و رویدادها را سریعا به خوب و بد یا بد و بدتر تقسیم کنند.
هر چند تقسیم و طبقه بندی کردن از نیازهای ذهن برای ساده سازی روند تفکر است اما دقیقا مساله همین است گاهی تقسیم و طبقه بندی موضوعات یا افراد به دو قطب متضاد ِ یا این یا آن (سیاه و سفید) فقط حکایت از ذهن بسیار ساده ی گوینده دارد.